شخص متقلب و حقه باز، هفت اقلیم، خطوط جام جم، هفت خط جام هفت خط جام: خطوط جام جم، برای مثال هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ی جور و بغداد و بصره و ازرق / اشک و کاسه گر و فرودینه
شخص متقلب و حقه باز، هفت اقلیم، خطوط جام جم، هفت خط جام هفت خط جام: خطوط جام جم، برای مِثال هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ی جور و بغداد و بصره و ازرق / اشک و کاسه گر و فرودینه
یک قسم میوۀخوشبوی و آبدار و گوارا که هلو نیز گویند. (ناظم الاطباء). خوخ. (دهار). شفترنگ. (لغت فرس اسدی). فرسق. فرسک. خوخه. (منتهی الارب). دراقن. هلو. تفاح فارسی. در تبریز و آذربایجان امروز به نوعی هلوهای ریز و پیشرس گویند که مغز هستۀ آن تلخ است و هلو در آنجا سپس رسد و درشت است و مغز هستۀ شیرین دارد. و این دو غیر از شلیل است که پوست املس دارد نه مزغب. (یادداشت مؤلف). میوه ای است معروف، و بی ریشه و پیوندی و کاردی از صفات اوست. (آنندراج). اسم فارسی خوخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو بشمارمیرود. میوه اش از هلو کوچکتر است و طعمش نیز بخوبی طعم هلو نمیباشد. گل و برگ و دیگر مشخصات این گیاه مانند هلو است، و در اکثر نقاط شفتالو و هلو را مرادف با هم نام میبرند. (فرهنگ فارسی معین) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس. رنگ شفتالو از شمایل شاخ کرده یاقوت سرخ و زرد فراخ. نظامی. شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنینان دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقاتند. (ترجمه تاریخ قم ص 110). زآنکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار. بسحاق اطعمه. لب خود بر لبش پیوستم از بس تشنۀ وصلم که شفتالو چو پیوندی بود آبی دگر دارد. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). ز باغ حسن خوبانی که بی آبی مباد آنرا بجز شفتالو شیرین بهی دیگر نمی دارد. ؟ (از غیاث اللغات). - شفتالوی آردی، قسمی از شفتالو. (غیاث اللغات) (آنندراج). - شفتالوی کاردی، قسمی از شفتالوی نفیس. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوخ اقرع. (بحر الجواهر). ، ماچ و بوسه و قبله. (ناظم الاطباء). کنایه از بوسه است. (از برهان) (از غیاث اللغات) (انجمن آرا). به مناسبت شیرینی آن کنایه از بوسه نیز باشد. (از آنندراج) : گر هیچ به سیب زنخش بازرسی باری بررس که نرخ شفتالو چیست. شمس الدین قندهاری. و شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنین دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). خرم آن دم که میی زآن لب خندان گیرم دو سه شفتالو از آن سیب زنخدان گیرم. اشرف (از آنندراج)
یک قسم میوۀخوشبوی و آبدار و گوارا که هلو نیز گویند. (ناظم الاطباء). خوخ. (دهار). شفترنگ. (لغت فرس اسدی). فرسق. فرسک. خوخه. (منتهی الارب). دراقن. هلو. تفاح فارسی. در تبریز و آذربایجان امروز به نوعی هلوهای ریز و پیشرس گویند که مغز هستۀ آن تلخ است و هلو در آنجا سپس رسد و درشت است و مغز هستۀ شیرین دارد. و این دو غیر از شلیل است که پوست املس دارد نه مزغب. (یادداشت مؤلف). میوه ای است معروف، و بی ریشه و پیوندی و کاردی از صفات اوست. (آنندراج). اسم فارسی خوخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو بشمارمیرود. میوه اش از هلو کوچکتر است و طعمش نیز بخوبی طعم هلو نمیباشد. گل و برگ و دیگر مشخصات این گیاه مانند هلو است، و در اکثر نقاط شفتالو و هلو را مرادف با هم نام میبرند. (فرهنگ فارسی معین) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس. رنگ شفتالو از شمایل شاخ کرده یاقوت سرخ و زرد فراخ. نظامی. شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنینان دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقاتند. (ترجمه تاریخ قم ص 110). زآنکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار. بسحاق اطعمه. لب خود بر لبش پیوستم از بس تشنۀ وصلم که شفتالو چو پیوندی بود آبی دگر دارد. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). ز باغ حسن خوبانی که بی آبی مباد آنرا بجز شفتالو شیرین بهی دیگر نمی دارد. ؟ (از غیاث اللغات). - شفتالوی آردی، قسمی از شفتالو. (غیاث اللغات) (آنندراج). - شفتالوی کاردی، قسمی از شفتالوی نفیس. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوخ اقرع. (بحر الجواهر). ، ماچ و بوسه و قبله. (ناظم الاطباء). کنایه از بوسه است. (از برهان) (از غیاث اللغات) (انجمن آرا). به مناسبت شیرینی آن کنایه از بوسه نیز باشد. (از آنندراج) : گر هیچ به سیب زنخش بازرسی باری بررس که نرخ شفتالو چیست. شمس الدین قندهاری. و شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنین دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). خرم آن دم که میی زآن لب خندان گیرم دو سه شفتالو از آن سیب زنخدان گیرم. اشرف (از آنندراج)
علت هرمحدثی هفت است وتاهر هفت علت نباشد آن محدث موجودنشود. نخست علت فاعله اعنی صانع ودیگر علت آلتی وسه دیگر علت هیولانی وچهارم علت صوری. وپنجم علت مکانی و ششم علت زمانی. وهفتم علت تمامی
علت هرمحدثی هفت است وتاهر هفت علت نباشد آن محدث موجودنشود. نخست علت فاعله اعنی صانع ودیگر علت آلتی وسه دیگر علت هیولانی وچهارم علت صوری. وپنجم علت مکانی و ششم علت زمانی. وهفتم علت تمامی
درختچه ای ازتیره بداغ هاکه دارای برگهای متقابل است. گلهایش دارای تقسیمات 5 تایی ودارای آرایش دیهیم است. میوه اش سته است ودرحدود صدگونه ازاین گیاه شناخته شده که همگی درمناطق معتدل منجمله جنگلهای شمال ایران میرویند، مخرا زیندار گرمه شو پلاخور
درختچه ای ازتیره بداغ هاکه دارای برگهای متقابل است. گلهایش دارای تقسیمات 5 تایی ودارای آرایش دیهیم است. میوه اش سته است ودرحدود صدگونه ازاین گیاه شناخته شده که همگی درمناطق معتدل منجمله جنگلهای شمال ایران میرویند، مخرا زیندار گرمه شو پلاخور
هفت رنگ ناغلا گربز، هفت کشور یا هفت خط جام. قدماجام (جام شراب و نیز جام جم) راباهفت خط مجسم میکردند که بترتیب ازبالابپایین عبارتست از: خط جور خط بغداد خط بصره خط ازرق خط ورشکر (اشک خطیره) خط کاسه گر خط فرودینه. توضیح ادیب فراهانی درین قطعه آنها را یادکرده است: (رخ برافروخت همچو آیینه آن پری پیکر سمن سینه پس زبحر خفیف بازآورد این گهرها درون گنجینه فاعلاتن مفاعلن فغلن درقدح کن شراب دوشیشه هفت خط داشت جام جمشیدی هریکی درصفا چو آیینه جوروبغداد وبصره وازرق اشک وکاسه گروفرودینه) (ادیب الممالک)، بسیارناقلا وحقه باز: (من میخواهم آبروی چندساله ترابباددهم یاتوخودت سیدمیران بااین زن هفت خطی که بخانه ات آوردی کخ)، (حروفیه) بعقیده فضل الله حروفی الف - خطوط چهره آدمی هفت خط راتشکیل دهند، خطوط سیاه، خطوط امیه: (چهارمژه هردوابرو موی سر هفت خطند ازخدای دادگر) ب - چین ها وعلایم مشخصه صورت (چهارمین پلک چشم دوچین طولی طرفین بینی که تا گوشه لب زیرین پایین آید چینی که لب زیرین رااززنخ جداکند. ج - ریش وسبلت هم دارای هفت خط میباشند خطوط ابیه، هفت اقلیم
هفت رنگ ناغلا گربز، هفت کشور یا هفت خط جام. قدماجام (جام شراب و نیز جام جم) راباهفت خط مجسم میکردند که بترتیب ازبالابپایین عبارتست از: خط جور خط بغداد خط بصره خط ازرق خط ورشکر (اشک خطیره) خط کاسه گر خط فرودینه. توضیح ادیب فراهانی درین قطعه آنها را یادکرده است: (رخ برافروخت همچو آیینه آن پری پیکر سمن سینه پس زبحر خفیف بازآورد این گهرها درون گنجینه فاعلاتن مفاعلن فغلن درقدح کن شراب دوشیشه هفت خط داشت جام جمشیدی هریکی درصفا چو آیینه جوروبغداد وبصره وازرق اشک وکاسه گروفرودینه) (ادیب الممالک)، بسیارناقلا وحقه باز: (من میخواهم آبروی چندساله ترابباددهم یاتوخودت سیدمیران بااین زن هفت خطی که بخانه ات آوردی کخ)، (حروفیه) بعقیده فضل الله حروفی الف - خطوط چهره آدمی هفت خط راتشکیل دهند، خطوط سیاه، خطوط امیه: (چهارمژه هردوابرو موی سر هفت خطند ازخدای دادگر) ب - چین ها وعلایم مشخصه صورت (چهارمین پلک چشم دوچین طولی طرفین بینی که تا گوشه لب زیرین پایین آید چینی که لب زیرین رااززنخ جداکند. ج - ریش وسبلت هم دارای هفت خط میباشند خطوط ابیه، هفت اقلیم
ایام هفته. یا هفت روزنحس. ازماه قمری (عربی) هفت روز رانحس دانند وبکاری مهم دست نمی زنند. شاعری گفته است: (هفت روز نحس باشد هرمهی کن حذر ازوی نیابی هیچ رنج سه وپنج وسیزده باشانزده بیست ویک با بیست وچاروبیست وپنج)
ایام هفته. یا هفت روزنحس. ازماه قمری (عربی) هفت روز رانحس دانند وبکاری مهم دست نمی زنند. شاعری گفته است: (هفت روز نحس باشد هرمهی کن حذر ازوی نیابی هیچ رنج سه وپنج وسیزده باشانزده بیست ویک با بیست وچاروبیست وپنج)
هفت دور ومدن که هر دوری شامل هزارسال است وتعلق بیکی از هفت سیاره دارد وچون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار رااززحل آغازکنندوبترتیب فرودآیندتا بماء (قمر) رسند. زحل مشتری مریخ شمس (آفتاب) زهره عطارد قمر واکنون مادر دور قمرهستیم. توضیح بعضی گویند هر دوری هفت هزارسال است و مجموع ادوار چهل ونه هزارسال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قایم گردد
هفت دور ومدن که هر دوری شامل هزارسال است وتعلق بیکی از هفت سیاره دارد وچون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار رااززحل آغازکنندوبترتیب فرودآیندتا بماء (قمر) رسند. زحل مشتری مریخ شمس (آفتاب) زهره عطارد قمر واکنون مادر دور قمرهستیم. توضیح بعضی گویند هر دوری هفت هزارسال است و مجموع ادوار چهل ونه هزارسال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قایم گردد
هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر
هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر